کتاب شکلهای فراموشی، کتابی است متراکم و فشرده، پربار و رنگارنگ، از آن رو که گوناگونی وسیعی از اندیشهها، ایدهها و پیشنهاداتی برای تأمل را گرد هم آورده است. مارک اوژه با این کتاب، شیوهای از سفر را پیشنهاد میدهد، سفری پرپیچ و خم همچون هزارتو، هم در مرکز و هم در حاشیهی فراموشی، و در نتیجه، در قلمرو حافظهای که با آن عجین گشته است.
اوژه میگوید «فراموشی، همچون ضرورتی برای جامعه، برای فرد نیز ضروری است»: این گزاره، همچون سرآغازی بر این اثر، ایدهای بنیادین را مطرح میکند که در ادامه، از طریق مسیرهای گوناگون بسط و گسترش مییابد. این مسیرها، اگرچه همواره بهطور مستقیم با یکدیگر همنوا نیستند، اما از همان ابتدا، بیوقفه در امتداد یکدیگر پیش میروند. گویی که با نظمی خاص، همچون ضرباهنگی که از تجربهی شخصی نویسنده در سرزمین آفریقا نشئت میگیرد، در نهایت، بدون آنکه بهصراحت بیان شود، «مردمشناسیِ فراموشی» را پیش روی ما قرار میدهند.
اوژه در اولین گام، با روانکاوی، همچون نخستین راهی تقریباً گریزناپذیر، ما را به سوی درک پیوند میان حافظه و خاطرات از یک سو، و خاطرات و «ردّپاهایِ یادمانی» از سوی دیگر، رهنمون میسازد. او با روانکاوی به خوبی نشان میدهد که سرکوب، شبکهای کامل و گرهگاهی از ردّپاها و خاطرات را در بر میگیرد، تا جایی که «باید کمتر به یاد آورد و بیشتر تداعی کرد، تداعی آزاد به شیوه سوررئالیستها، یعنی پیوندهای رسمی و استوار را از هم گسستن تا پیوندهای دیگری پدیدار شوند، که اغلب پیوندهای خطرناکیاند...»
«زندگی همچون روایت» دومین مسیری است که اوژه با تکیه بر مفاهیم متمرکز حول ایدهی «محاکات» در آرای پل ریکور کندوکاو میکند و نشان میدهد روایتهای جمعی، اجتماعی و اسطورهای، سرشار از روایتهای فردی (زندگینامهای) است که از خلال آنها نه تاریخ همگان، بلکه تاریخ هر فرد (به دست خود فرد) خوانشپذیر میشود.
با پیشروی در کاوش پیوندهای میان فراموشی و روایت، به این اندیشهی تابناک میرسیم: «عامل اصلی تبدیل زندگی به داستان، چه در سطح فردی و چه در سطح جمعی، فراموشی است.» این گزاره به احتمال زیاد، کانون اصلی کتاب است - اگر نگوییم وعده آن، و به شرط آنکه تنها یک کانون وجود داشته باشد (کانونی غیر از آن که همه در آن متبلور میشوند). این اندیشهای بدیع و ژرف است که یکی از سرچشمههایش را در نمادپردازی زمان – و نشانههای هویت – میجوید. نمادپردازیای که در آیینهای بزرگ آفریقایی به نمایش گذاشته میشود و راهی نو میگشاید: راهی برای مشخص کردن سه چهره فراموشی که عبارتند از: «بازگشت» که از طریق تسخیر نمود مییابد؛ «تعلیق» که تکیهگاهش آیینهای وارونگیاند؛ و «ازسرگیری» که شیوهای از مرگ و سپس تولد دوباره است که در آیینهای تشرف به تصویر کشیده میشود.
همه اینها، به نوعی، آزمونهایی هستند با زمان؛ آزمونهایی متمرکز بر فرد (فرد تسخیرشده، پادشاه یکروزه، فردِ در حال تشرف)، اما فردی که در عین حال که نویسنده زندگی خودش است، زندگیای که همزمان واقعی و خیالی است، و طی این آزمونها نه تنها در نسبت با خودش، بلکه در نسبت با دیگران نیز قرار میگیرد. این امر در نهایت به ساختاردهی شبکههای همبستگی، جوامع و همچنین فردیتها میانجامد؛ به عبارت دیگر: جامعه.
دربارهی کتاب شکلهای فراموشی، ناگزیر باید گفت از آن دست کتابهایی است که از هرگونه شرح و تفسیری میگریزد، چرا که میتوان آن را به شیوههای گوناگون تفسیر کرد. شاید همین مسئله یکی از دلایلی باشد که مارک اوژه در مقدمهی کتاب، خطاب به خواننده مینویسد: «مایلم از او دعوت کنم تا درستی کم و بیشِ گزارههایی را که من مطرح میکنم، با تجربیات شخصی خود بسنجد.»
مارک اوژه در انتهای کتاب شکلهای فراموشی مینویسد: «فاشیست بیحافظه است. چیزی نمیآموزد. این یعنی هیچچیز را هم فراموش نمیکند، در زمان حالِ ابدیِ وسواسهایش زندگی میکند.» گویی اوژه با این گفته، از خلالِ مسئلهی فراموشی، چیزی را ترسیم میکند در قدوقامت خطوطِ کلیِ یک انسانشناسیِ دیگر: انسانشناسیِ امرِ سیاسی.
دربارهی نویسنده:
مارک اوژه، زاده دوم سپتامبر ۱۹۳۵ در پواتیه واقع در وین، و درگذشته به تاریخ بیست و چهارم ژوئیه ۲۰۲۳ در پاریس، متخصص مردمشناسی و انسانشناسی فرانسوی بود. او مدیر مطالعات در مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی بود و از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۵ ریاست این نهاد را نیز بر عهده داشت.
مارک اوژه در سال ۱۹۳۵ در پواتیه چشم به جهان گشود، دوران کودکی و نوجوانی خود را در پاریس گذراند و تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای مونتنی و لویی کبیر به پایان رساند. او در دانشسرای عالی پاریس در رشته ادبیات کلاسیک به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۵۷ موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد. پس از گذراندن خدمت سربازی در الجزایر، به عنوان دبیر در دبیرستان پل والری مشغول به کار شد. سپس در سال ۱۹۶۴ به مؤسسه تحقیقات علمی فرانسه برای توسعه منتقل شد که بعدها به مؤسسه تحقیقات توسعه تغییر نام داد. او از سال ۱۹۶۵ در ساحل عاج به تحقیق و پژوهش پرداخت و تحت نظر ژرژ بالاندیه، پایاننامه خود را با موضوع قوم آلادیان نوشت و در سال ۱۹۶۷ از آن دفاع کرد. این رساله در سال ۱۹۷۵ با عنوان «نظریه قدرتها و ایدئولوژی» به چاپ رسید.
مارک اوژه در سال ۱۹۷۶ به مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی وارد شد و از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۵ ریاست آن را بر عهده داشت. در سال ۱۹۹۲، او به همراه ژرار آلتابه، ژان بازن و امانوئل ترای، مرکز مردمشناسی جهانهای معاصر را در مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی بنیان نهادند.
او در ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۳ در پاریس، در ۸۷ سالگی، چشم از جهان فروبست.
او مأموریتهای متعددی در آفریقا، بهویژه در ساحل عاج و توگو، انجام داده است و در این مسیر، مفهوم «ایدهآلشناسی» را پرورانده است. ایدهآلشناسی، به زبانی ساده، شیوهای است که از طریق آن، یک جامعه با استفاده از سازوکارها و تولیدات نمادین خود، مرزهای ممکن و اندیشیدنی را برای خود تعیین میکند و برای تکتک افراد و همگان، معنایی خاص را القا مینماید.
از اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی، او عرصههای مشاهده خود را گسترش داد و سفرهای متعددی به ونزوئلا، بولیوی، آرژانتین و شیلی انجام داد، در حالی که همواره میکوشید واقعیتهای جهان معاصر را در محیط نزدیک خود (پاریس، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا) و نیز در تولیدات «دور از دسترس»، به ویژه هنری (عکاسی، سینما، نقاشی، معماری، ادبیات) مشاهده کند.
گزیدهای از کتاب:
ستایش فراموشی، به معنای نکوهش حافظه و یا حتی نادیده گرفتنِ یادآوری نیست. بلکه به معنای تصدیق نقش فراموشی در شکلگیری حافظه و تشخیص حضور آن در فرایند یادآوری است. به تعبیری، میتوان گفت که حافظه و فراموشی با یکدیگر رابطهای همانند زندگی و مرگ دارند. زندگی و مرگ فقط در نسبت با یکدیگر معنا مییابند و حضور فراگیر قربانی در ادیان بشری گویای همین اجبار معنایی است. زندگیِ برخی مستلزم مرگِ برخی دیگر است.
0 نظر