مرگ مراد ادریسی

کد شناسه :65348

رمان مرگ مراد ادریسی به طرزی حیرت‌انگیز از زمان تشکیل تنگۀ جبل‌الطارق آغاز می‌شود. خواننده باید به پایانِ تراژیک رمان برسد تا بتواند میان فصلِ آغازین و پایان‌بندی هولناکِ آن ارتباطی منطقی برقرار کند. هر کلمه و هر جمله با دقت و حساسیت انتخاب شده. نوعی تقارن باورنکردنی و زیبا وجود دارد بین خاستگاهِ تنگۀ جبل‌الطارق و روایت مهاجرانِ درمانده‌ای که در سودای یک زندگی بهتر خطر می‌کنند و دل به دریا می‌زنند. روایت، قهرمان ندارد و بی‌پرده، مخاطب را  با واقعیت دردناکِ مهاجرت و پناه‌جویی رو در رو قرار می‌دهد. عنوان رمان، مرگ مراد ادریسی، پایان تراژیک آن را مشخص می‌کند: مراد، جوانِ مراکشی، خواهد مُرد. خواننده این را می‌داند، با این حال، در انتظار اطلاع از ماجرای این مرگ، روایت را دنبال می‌کند. ضربه‌های روایت خواننده را به نفس‌نفس می‌اندازد تا از لابلای آن به واقعیت‌های متعددی پی ببرد. 'مرگ مراد ادریسی' نامزد جایزۀ بین‌المللی 'من‌بوکر' بوده، در فهرست نهایی جایزه بین‌المللی ایمپک دوبلین و جایزه آکسفورد/ واینفیلد بوده و جایزه ادبیات لیبریس هلند را از آن خود کرده است. 

درباره‌ی نویسنده 

تومی ویرینخا سال 1967 در هلند به دنیا آمد و قسمتی از زندگی‌اش را در هلند و قسمتی را در مناطق استوایی گذراند. او نوشتن را با روزنامه‌نگاری و سفرنامه‌نویسی آغاز کرد و نویسندۀ بیش از هفده رمان است که در گسترۀ جهانی منتشر شده‌اند. ویرینخا، علاوه بر نویسندگی، بازیگر فیلم و سریال هم هست. وی تاکنون برای رمان‌هایش جوایز بین‌المللی متعددی از جمله بوکر و جایزۀ لیبریس هلند را دریافت کرده است. رمان کوتاهِ 'مرگ مراد ادریسی' نامزد جایزۀ بین‌المللی 'من‌بوکر' بوده، در فهرست نهایی جایزۀ بین‌المللی ایمپک دوبلین و جایزۀ آکسفورد/ واینفیلد بوده و جایزه ادبیات لیبریس هلند را از آن خود کرده است. 

گزیده‌ای از کتاب 

صالح را جایی در نزدیکی تور حسن سوار کردند، جایی نه خیلی دور از محل اقامت‌شان در خانه عموی ثریا. ثریا پشت ماشین بود و به طرف خارج شهر می‌راندند. پرچینی از خرزهره‌های شکوفه‌قرمز نوار وسط بولوار  را پوشانده بود. پرچم‌های مراکش در بالای مسیرِ بولوار به اهتزاز در آمده بودند. شهر اقماری تماره، که جمعیت بزرگی از نیروی کار ارزان‌قیمتِ رباط را تأمین می‌کرد، اکنون کمابیش با پایتخت ترکیب شده بود. در حاشیه تماره، بصورتی نیمه‌پنهان در میانِ موضعی از درختانِ چوب‌پنبه، یک بازداشتگاه قرار داشت که مردم درِگوشی درباره‌اش صحبت می‌کردند. در سال‌های سُربی و محزونِ گذشته، مخالفان پادشاه را در این مکان شکنجه می‌کردند. مردم می‌گفتند که در حال حاضر زندانیان این بازداشتگاه تروریست هستند. این مرکز از نظر رسمی اصلاً وجود خارجی نداشت. و از آنجا که وجود نداشت، پس هیچ شکنجه‌ای هم نمی‌توانست اتفاق بیفتد. ضجه و فریادی که هیچکس نتواند بشنود، از بیخ و بن اصلاً از هیچ دهانی بیرون نیامده. 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر