کتاب داستان ها و واگویه هایی کوتاه دارد ... واگویه هایی چنان که خود نویسنده می گوید:
مقدمه ای در کار نیست که نه کاری است بزرگ و نه اثری است تحقیقی ، تاریخی و علمی؛ مقدمه اش در متن است و متنش خود ، مقدمه ای است ....
درقسمتی از واگویه ی " بی هیچ توشه ای " می گوید:
نشستم و ساعت ها فکر کردم، به عشق؛ و به آن چه که به عشق مربوط می شود: به خیانت، فریب، یاس و به زنده دلی انسانی که با قلب یک مرده ، زندگی می کند ... و سرنجام ، به قهرمانی که در عرصه ی عشق ، سنگ تمام گذاشت و با روژلبِ فاحشه یی، بر کشاله ی رانش، نوشت : " دوستت دارم، عشق من "
و یا در داستان " آنک، خانه..." می گوید: زن، زیباییِ غمینی داشت و بودنش حتا در دور دید به غزلی شورانگیز می مانست...
0 نظر