کتاب مغز معمار نوشتهٔ هری فرانسیس ملگرِیو
اولین کتاب دربارهٔ رابطهٔ بین عصبشناسی و معماری است. کتاب مغز معمار را بیش از
هرچیز میتوان کتابی در حوزهٔ نظریهٔ معماری دانست، ولی درواقع کتابی است بینرشتهای
و چون حوزههای مختلفی را پوشش میدهد، هم برای خوانندهٔ عمومی جالب است و هم برای
دانشجویان و متخصصان حوزههای مختلفی از جمله تاریخ هنر، زیباییشناسی، معماری،
آموزش هنر و بهویژه علوم جدید اعصاب.
ملگرِیو در کتاب مغز معمار دست به چند کار مهم
زده است:
(۱) مهمترین وهلههای تاریخی در اندیشهٔ
معماری طی ۵۰۰ سال اخیر را به خواننده معرفی میکند تا سیر شکلگیری نظریهٔ معماری
و رابطهٔ آن با دیگر حوزههای دانش ازجمله فلسفه و روانشناسی و فیزیولوژی را نشان
دهد.
(۲) نظریهٔ معماری را از منظر علوم جدید و بهویژه
عصبشناسی بررسی میکند و نتیجهٔ آخرین پیشرفتها بر این نظریه را پیش روی خواننده
میگذارد.
(۳) میکوشد با کندوکاو در آخرین یافتههای عصبشناسان
نشان دهد که برخی از باورهای کلاسیک در نظریهٔ معماری هنوز به قوت خود باقیاند؛
از سرشت چندحسی تجربهٔ معماری گرفته تا رابطهٔ ذاتی و اساسی میان ابهام و استعارهٔ
تفکر خلاق در معماری.
ملگرِیو به گفتهٔ خودش طی این بررسیها بیشتر
به خود فرآیند خلاقیت توجه دارد؛ یعنی به مسائلی ظریف و فرار نظیر ابهام و تفکر
استعاری که در درونیترین بخش وجود ما خانه دارند. به باور او، آنچه امروز عصبشناسی
در اختیار طراحان قرار میدهد، در حد طرحی کلی از پیچیدگی عظیم وجود هوشی و حسیـهیجانی ماست.
نویسنده این کار را طی دو بخش مجزا در کتاب مغز
معمار پیش میبرَد: بخش نخست به معرفی تاریخی اندیشههای مرتبط با حوزهٔ معماری
اختصاص دارد و بخش دوم به ربط این اندیشهها با یافتههای علوم جدید میپردازد.
در بخش نخست، مجموعهای از مقالات کوتاه آورده
شده، اغلب دربارۀ معمارانی که پیش از این به این مسئله پرداختهاند که ما چگونه
بنا را میبینیم و دربارۀ آن میاندیشیم. این نوشتهها،
اگر از منظر مبحث اصلی کتاب حاضر بنگریم، حاوی بینشی استثنایی نسبت به دوران
خودشان هستند. طرحهای آوردهشده عامدانه تکهتکه و ناقصاند، و ایدۀ وجود «مغزی
انسانی» یا «مغزی تصویرمانند» در آنها شاید به نظر عجیب بیاید. هدف نویسنده از این
نحو ارائۀ بحث، دفاع (به معنای دقیق آن) از این نظریه نبوده است (اگرچه شواهد
روزافزون دربارۀ نحوۀ ادراک شکلپذیری و انعطاف، مؤید این نگرش است)، بلکه بیشتر
به قصد این بود که نشان دهد اندیشههای نوین امروز ما را
چگونه میتوان دارای «قدمت» انگاشت. بدون قصد محدود کردن دایرۀ مفهوم
طراحی و خلاقیت معماری، این نمونههای فکری ـاز لئون باتیستا آلبرتی تا یوهانی
پالاسماـ یکجا در این بخش گرد هم آمده، چراکه برخی از ایدههای مطرحشده در آنها (اگر نگوییم هنوز حائز صحت و اعتبارند) دستکم با پژوهشهای
امروز ما دارای ربط و تناسباند.
فصلهای عصبشناسی در بخش دوم
کتاب هم که به نحو مشابه میتوان جدا از این مقالات خواند، چیزی بیش از کوششی تجربیاند؛ چراکه
مطمئناً پژوهشهای سالهای آتی آنها را از سایۀ شک خارج میکند. بههرحال
امروزه روشنتر میشود که الگوی در حال تکمیل از مغز بشر، الگویی تقلیلگرا یا مکانیکی نخواهد بود. نهتنها خصلت هزارتویی این عضو پُر از شیار، عمیقتر از آن است که قابل تقلیل به سوختوسازهایش باشد، بلکه دایرۀ درک ما از آن نیز
هنوز به سمت امکانات آینده و جهتگیریهای احتمالی بشریت و
فرهنگ آن باز است. بنابراین دانش ما دربارۀ سازوکار آن هرگز به ارائۀ چارچوبی نظری
برای معماری بدل نخواهد شد، یعنی به یک «ایسم» جدید که به مد روز تبدیل شود. این
نکتهای است که با نگاه کامل به روند نیم قرن اخیر در نظریههای معماری –بارقۀ
کمعمر جنبشهای پسامدرن و پساساختارگرا و تحول آنها به سمت طراحی سبز و دیجیتال- پیش
روی خواننده قرار میگیرد.
طرحوارهٔ کلی بحثهای کتاب مغز معمار در دو
بخش آن عبارت است از:
بخش اول: مقالات تاریخی
بخش دوم: عصبشناسی و معماری
دربارهی نویسنده
هری فرانسیس ملگرِیو، نویسندهٔ کتاب مغز معمار، استاد معماری در مؤسسهٔ تکنولوژی ایلینوی است و به دلیل فعالیتهای شاخص خود در سه حوزهٔ تدریس و معماری و ترجمه تاکنون برندهٔ جوایز متعدد بوده است. ملگرِیو کتابهای دیگری نیز در حوزهٔ نظریهٔ معماری تألیف کرده است، از جمله تاریخ نظریهٔ معماری مدرن از ۱۶۷۳ تا ۱۹۶۸، کتاب دوجلدی نظریهٔ معماری: برگزیدهٔ متون از ویترویوس تا ۲۰۰۵ و مقدمهای بر نظریهٔ معماری از ۱۹۶۸ تا امروز.
گزیدهای از کتاب
قصد من از بررسی حاضر، کاوش در برخی جنبههای خالق تفکر معماری بود که در پژوهشهای اخیـر عصب شنـاسی جـایگاهی برجسته یافتهاند. اگرچـه جنبۀ دیگری از این مسئله باقی است که پیرو درک امروز از مقولۀ انعطافپذیری عصبی خواهد آمد. همچنـان که پیشتر گفتیم، توانایی مغـز در ایجـاد تغییر در نگارش مدارهای عصبی خود طی فرآیند آموختن را انعطافپذیری میگویند. و با توجه به این واقعیت که نزدیک به نیمی از مدارهای مغز پس از تولد شکل میگیرد، توانایی مذکور بیشک شگفتآور است. انعطافپذیری مغز به این معناست که با تالش صحیح و تأثیرگذاری درست بر آن، میتوان تا حدودی باهوشتر شد، خلاقیت را بارور کرد، و به این معناست که مغز به عنوان عضوی زنده، در طول زمان دچار تغییرات عصبشناختی میشود. این تغییر و تحولات در طول یک عمر اتفاق میافتد، ولی تحولاتی هم هست که همگام با تغییرات محیط و تأثیرات فرهنگی، در طول نسلها اتفاق میافتد. یکی از گفتههای ما در کتاب حاضر این است که مغز معمار رنسانس یا معمار قرن نوزدهم، فارغ از بهتر بودن یا نبودن، شاکلۀ به کلی متفاوتی با مغز معمار قرن بیستویکم داشته است .
کتاب مغز معمار در «انتشارات کتابسرای میردشتی» به چاپ رسیده است.
0 نظر