کتاب مغز معمار عصبشناختی، خلاقیت و معماری به قلم هری فرانسیس ملگریو و با ترجمه رضا احمدیوند نگاشته شده است. در معرفی کتاب ینز آمده:
از نگارش این کتاب همزمان دو نیت دارم: نخست، مروری بر گامهای بلندی که امروزه در زمینۀ علوم عصبشناسی برداشته شده است؛ و دوم، برداشتن نخستین گام در راه طولانی بررسی اینکه دانش نوین عصبشناسی در معماری و حوزههای مرتبط با طراحی چه حرفی برای گفتن دارد.
کمتر کسی در همان نگاه نخست ناامید میشود. حتی نگاهی گذرا به نتایج آزمایشگاههای علمی در دهۀ گذشته - از جهش علمی در عرصۀ عصبشناسی گرفته تا ابزارهای پیشرفتۀ تصویربرداری از فعالیتهای مغز- نشان میدهد در میانۀ کشفیات بزرگی به سر میبریم. چرا که با به دست آوردن ادراکی هرچه جزئیات از مغز آدمی، نه فقط نسبت به سرشت حقیقی چیزی که مدتها «ذهن» مینامیدیم بینشی عمیق کسب میکنیم، بلکه علاوه بر آن به کاوش در مسائل حساسی همچون حافظه، آ گاهی، احساسات، تفکر، و خلاقیت نیز موفق میشویم. این ادراکات تصویری را که از خویشتن و سرچشمۀ زیستشناختی خود داریم به نحوی ریشهای دگرگون میکند و همزمان ما را قادر میسازد تا برای نخستین بار به پاسخی دقیق برای پرسشهای متافیزیکی چندهزارساله دست یابیم. بیشک یکی از مهمترین دیدگاههای امـروز، که با دیجیتالی شدن عصر ما نیز در پیوند است، این است که ما ماشین نیستیم، یا به بیـان دقیقتر، مغـز ما رایانه نیست. در واقـع، شیـوۀ غیرخطی گـردآوری و سـاختاردهی اطلاعات در مغـز، هیچگونه شباهتی به منطق مصنوعی رایانه ها ندارد. به بیانی تصویری میتوان گفت مغز عضوی زنده و تپنده است که طی هزاران سال (با مصرف روزافزون سوخت بدن) تمام کرانههای توان خود را برای حفاظت از بهزیستی ما و گسترش گونۀ ما بر زمین در نوردیده است. با در نظر گرفتن تمامیت آن - از قشر نازک آن و مادۀ خا کستری در هم فشرده در تمام حفرههای جمجمه گرفته تا سلولهای عصبی جسمیتیافته است. موجودی فیزیکی است که در عین پا- مغز موجودی کامل حال، کلیت آن بیش از مجموع رخدادهای الکتریکی و شیمیایی آن است. چنین درکی نه فقط تصویر ما از خودمان را دگرگون میکند، بلکه هالۀ باستانی متفاوتی نیز بر تمایز میان ذهن و بدن که مدتهاست بر ما غالب است،کامل ۱۰۰ً میلیارد سلول عصبی است مغز مجهز به تقریبا
ترکیبی است از 30000 ژن که ترتیب کامل آنها تا سال 2006 تعیین نشده بود. عجیب آنکه، مغز حین تولد واجد نیمی از این سلولهای عصبی همپیوند است و این خود مطلب مهمی است. حال که میدانیم بخش بزرگی از این پیوندهای عصبی، حاصل کسب تجارب پس از تولد است که ما به این کل تپندۀ در حال رشد میافزاییم، پس ما در رشد مغز نیز نقشی داریم. میتوانیم تا روز مرگمان اکثر این مدارهای عصبی را (در جهت رشد یا قهقرا، البته با محدودیتهایی )دگرگون کنیم. یعنی میتوانیم در مقام معمار با افزودن دائمی پیچیدگی به نقشۀ پیوند میان عصبها، محیطی بهتر و جذابتر برای رشد آدمی فراهم کنیم.
برشی از کتاب
قصد من از بررسی حاضر، کاوش در برخی جنبههای خالق تفکر معماری بود که در پژوهشهای اخیـر عصب شنـاسی جـایگاهی برجسته یافتهاند. اگرچـه جنبۀ دیگری از این مسئله باقی است که پیرو درک امروز از مقولۀ انعطافپذیری عصبی خواهد آمد. همچنـان که پیشتر گفتیم، توانایی مغـز در ایجـاد تغییر در نگارش مدارهای عصبی خود طی فرآیند آموختن را انعطافپذیری میگویند. و با توجه به این واقعیت که نزدیک به نیمی از مدارهای مغز پس از تولد شکل میگیرد، توانایی مذکور بیشک شگفتآور است. انعطافپذیری مغز به این معناست که با تالش صحیح و تأثیرگذاری درست بر آن، میتوان تا حدودی باهوشتر شد، خلاقیت را بارور کرد، و به این معناست که مغز به عنوان عضوی زنده، در طول زمان دچار تغییرات عصبشناختی میشود. این تغییر و تحولات در طول یک عمر اتفاق میافتد، ولی تحولاتی هم هست که همگام با تغییرات محیط و تأثیرات فرهنگی، در طول نسلها اتفاق میافتد. یکی از گفتههای ما در کتاب حاضر این است که مغز معمار رنسانس یا معمار قرن نوزدهم، فارغ از بهتر بودن یا نبودن، شا کلۀ به کلی متفاوتی با مغز معمار قرن بیستویکم داشته است .
کتاب مغز معمار در «انتشارات کتابسرای میردشتی» به چاپ رسیده است. برای مطالعه بیشتر در مورد این کتاب و هم چنین دانلود کتاب مغز معمار به این صفحه رجوع کنید. همچنین به صفحه فلسفه میتوانید سایر کتابهای این حوزه را مطالعه کنید.
0 نظر