کتاب سیاست چیزها به قلم ژیل دلوز به ترجمه محمد زمان زمانی نگاشته شده است. در معرفی کتاب نیز آمده:
درسگفتار روسو مواجههی غافگلیر کنندهی دلوز و روسو است. دلوز مفاهیم کلیدی اندیشهی خود را از دل اندیشهی روسو بیرون میکشد و او را به متفکر تکوین و بالقوگی و نهفتگی و فعلیت بدل میکند. اهتمام روسو آشتی کشاکشهای فرد و نوع انسان است و دلوز در سراسر درسگفتارهای لایههای مختلف این مسئله را شرح میدهد؛ از قرارداد اجتماعی و جامعه و فرد و نوع انسان تا شرارت و لئامت و منفعت.
شرایطی که لئامت را ممکن میکند در هر وضعیت اجتماعی متعینی برقرار است. به رغم گفتههای پراکندهی سبک مغزان و لئیمان، چیزی به نام لئامت بدون منفعت وجود ندارد. هر لئامتی یا از سر منفعت است یا تلافی و جبران. هیچ لئامتی وجود ندارد که ذیل مناسبات سرکول و منافع پیچیده اجتماعی نباشد. روسو یکی از آن نویسندگانی است که میدانست چگونه مناسبات سرکوب و ساختارهای اجتماعیِ پیش شرط آن را تحلیل کند.
برشی از کتاب
به سه شیوه میتوان به وضع طبیعی اندیشید. نخست، برداشت باستانیان است که تا قرون وسطی ادامه مییابد(بنگرید به افلاطون، ارسطو، رواقیون، سیسرون، توماس آکویناس). در این شیوه وضع طبیعی در قلرو کمالاتی تعریف میشود که در پیوند با حقوق طبیعی است و معنایش هماهنگی با طبیعت. جامهپذیری و جامعه طبیعتاً در این شیوه بخشی از قلمرو کمالات است و ذیل آن تعریف میشود. وضع طبیعی هرگز وضعی پیشامدنی یا پیشاسیاسی نیست.(بنگرید به ارسطو و نیز در باب غایات خیر و شر سیسرون). مسئله اجتماعی باستانیان جامعه با قرارداد یا هر چیزی مثل آن نیست. از دید آنان، آرمان مردم جستجوی بهترین حکومت است و آن، حکومت خردمندان است. مسئله این است که خردمندان دیگر میلی به حکومت بر انسانها ندارند و مردم نیز خردمند را نمیخواهند. پس آنچه نیاز است حکومتی است که جای خردمندان را بگیرد و همین امر، بحث بهترین رژیم را پیش میآورد (بنگرید به قوانین افلاطون، که در آنجا نوموس بهمثابهی جایگزین واقعی حکمت، ضروری است.)این برداشت تا فلسفهی سیاسی مدرن بسط مییابد، اما نه فیلسوفان بلکه متکلمان و حقوقدانان آن را بسط دادند.
دومین برداشت با هابز فرا میرسد. او وضع طبیعی را مکانیسم نیروها تعریف میکند. وضع طبیعی، طبیعی است اما دیگر در زمرهی قلمرو کمالات نیست و حق که نظامی از قدرت تعبیر میشود، جایگزین قلمرو کمالات میشود. بدین ترتیب، حق مطلق میشود. هابز با اذعان به اینکه انسان موجودی جامعهپذیر نیست علیه سنت پیشین، که عمدتاً ارسطویی است، واکنش نشان میدهد و از آنجا که طبق برداشت او در وضع طبیعی هر کس مجاز است خودش قاضی باشد، فلسفهاش ناسخ هرگونه امتیاز و رجحان خردمندان است.
0 نظر