کتاب شاید سرنوشت اینطور نوشت به قلم مینا فتحی نگاشته شده است. در معرفی کتاب نیز آمده:
مینا فتحی بر این باور است که زندگی، چه زشت و چه زیبا، گاه چاره ای جز این ندارد که بپذیریم همین که هست و با آن مانند کودکمان برخورد کنیم. او می گوید نخستین رمان بلندش را به قلمی هر چه سادهتر و خودمانی نوشته است تا بتواند با مخاطبان هر چه بیشتری ارتباط برقرار کند.
برشی از کتاب
روی نوک پنجه هایش ایستاده بود و خوراکی های داخل دکهی روزنامهفروشی را برانداز می کرد. برق چشمانش از یکی به دیگری می دوید. به نگاه منتظرِ فروشنده پیر و مهربان هم توجهی نداشت. پیرمرد، که روی چهارپایه بلند چوبی د رمیان دکه نشسته بود، از پشت عینک تهاستکانی اش با صبوری و د رسکوت تماشایش می کرد. سرانجام، انگشت کوچک اشارهاش را به طرف بستههای اسمارتیز گرفت:
از اون بده
پیرمرد بیآنکه چیزی بگوید، یکی از آنها را برداشت و به دستش داد. دخترک هم دست دراز کرد و سکه ای مقابلش گذاشت. سپس دواندوان از دکه دور شد و در همان حال مادربزرگش را دید که کمی آنطرف تر، روی پلههای جلوی فروشگاه منتظرش نشسته است. لبخند روی لبانش نقش بست. میدانست که جونی هیچگاه او را تنها نمی گذارد. مادربزرگ، که گویی نفسی تازه کرده بود، از جای برخاست و زنبیل بزرگش را که ، دسته های آویزان کرفس و سبزیخوردن و نان سنگگ تاخورده د رآن خودنمایی می کرد، برداشت و بدون کلامی به راهافتاد. دخترک هم در حالی که سخت تقلا می کردتا قوطی استوانه ای شکل خوراکی را باز کند، با کفشهای دخترانه پاشنهچوبی اش، که با بندهای سفید ورنی پاهای لاغر و ظریفش را در برگرفته بود.
–
این کتاب عالی است. به همه پیشنهاد میکنم ایت کتاب را مطالعه کنند.