تپه‌های سبز افریقا

کد شناسه :45163
تپه‌های سبز افریقا

کتاب تپه‌های سبز افریقا به قلم ارنست همینگوی و با ترجمه رضا قیصریه نگاشته شده است. در معرفی کتای نیز می‌خوانیم:
موقع شلیک،  ابری از مرغان ماهی‌خوار را می‌بینی که درآفتاب بلند می‌شوند و همه‌ی افق دریاچه را صورتی می کنند و بعد فرود می‌آیند. بعد از آن، هربار شلیک می‌کنی، برمی‌گردی و به آفتاب روی دریاچه نگاه می‌کنی و برخاستن سریع و شگفت‌آور ابر را می‌بینی و بعد فرونشستن آرام آن را.
اینکه می‌گویند رمان «تپه های سبز آفریقا» یک شکار ادبی است چندان هم دور از واقعیت نیست.
همینگوی زیاد اهل مصاحبه نبود؛ مصاحبه های اندکی هم که از او موجود است در واقع همان حرف هایی است که در این کتاب و از لابه‌لای حرف‌های او در وقت شکار آشکار می‌شود؛ کتابی که با دیگر آثار همینگوی تفاوت عمده دارد و قدرت روایتگری و هنر وصف او به نمایش می گذارد.
برشی از کتاب
جریان مربوط می‌شد به زمان دروپی، بعد از اینکه من از نایروبی، پس از ناخوشی‌ام، برگشتم و پیاده سفری به جنگل کردیم تا کرگدن شکار کنیم. دروپی یک وحشی تمام عیار بود، باپلک‌های که چشم‌هایش را تقریبا می‌پوشاند، و زیبا، ‌با مقدار زیادی سبک و شگرد. یک شکارچی خوب، ردیابی معرکه. گمانم حدود سی و پنج‌سالش بود؛ فقط یک تکه پارچه به تن می‌کرد که روی یکی از شانه‌ها گره می‌زد؛ یک فینه هم داشت که یک شکارچی بهش داده بود. همیشه نیزه دستش بود. مکولا یکی از این فرنج‌های کهنه‌ی خاکی رنگ تنش بود، با آن همه دگمه، که در اصل برای دروپی آورده بودند ولی چون آن موقع او جای دیگری بود، نتوانسته بود تحویل بگیرد. پاپ هم دو دفعه آن را آورده بود بیرون تا به دروپی بدهد؛ ولی دست آخر مکولا گفته بود:«بدش به من.»
 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر