در معرفی کتاب آمده:
میکائیل بلومکویست روزنامه نگاری جستوجوگر است که خشونت و ظلم وارد شده بر لیزبت سالاندر، شخصیت اصلی داستان را برنمیتابد و برای حمایت از او با تمام قوا به مقابله با دستگاههای امنیتی سوئد میپردازد. اتفاقات و رخدادهایی که در این میان برای بلومکویست و سالاندر روی میدهد جذاب و هیجان انگیز و گاه متحیرکننده است.
برشی از کتاب:
ساعت ۷ عصر بود. هشت ساعتی میشد زالاچنکو به هوش آمده بود که بازرس مودیگ و بازرس ارلاندر به اتاق او رفتند. زالاچنکو جراحی سنگینی را پشت سر گذاشته بود و بخش بزرگی از فکش را دوباره میزان و با پیچی از تیتانیم ثابت کرده بودند. تمام سرش باندپیچی بود و فقط چشم چپ و شکاف باریکی ازدهانش را میشد دید. یکی از پزشکها گفته بود ضربه تبر استخوان گونه او را خرد کرده و به پیشانیاش آسیب زده و قسمت بزرگی از گوشت سمت راست صورت تا کاسه چشم را هم کنده است. صدمات وارده باعث ایجاد درد شدیدی می شد و بنابراین مقدار زیادی مسکن به او داده بودند، اما هنوز هشیار بود و میتوانست حرف بزند. به مودیگ والاندر توصیه کرده بودند خیلی او را خسته نکنند.
مودیگ گفت: عصربخیر آقای زالاچنکو. بعپد خودش و همکارش را معرفی کرد.
زالاچنکو به زحمت و با دندانهای بههمفشده گفت: اسم من کارل اکسل بودین است. صدایش محکم بود.
برای سفارش آنلاین این کتاب، اینجا کلیک کنید.